ثنانازهثنانازه، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

دختر بی همتای ما

خوشمزه مامانی

همه دنیای مامان این روزها شیرین تر شدی و کارهای با مزه خیلی انجام میدی مثلا تلفن را برمیداری و کنار گوشت میگیری و میگی دد و کلی به زبان خودت حرف میزنی . من میگم فرشته ها دست دست ، فرشته ها بال بال ، دختر من قشنگه ،دختر من ناز ناز ، و تو همزمان  باخواندن من شروع میکنی به دست زدن و باسنت را تکون میدهی ، آخه دختر قرتی من که میرقصی . خیلی کلمه دایی را میگی  همش میگم ثنا بگو مامان ، بابا ،میگی دایی ، فدات شم که داییت را دوست داری . تا میگم لی لی لی لی حوضک ، سریع انگشتت را روی کف دستت میچرخونی ،آخه جوجوی من که این بازی را یاد گرفتی . دستت را جلوی دهانت میزنی و میگی آ آ آ ،یه بازی شده برات . ...
27 دی 1393

سرکار رفتن مامان ثنا

همه زندگی مامان من بایداز اول آذر ماه بروم سرکار ،میدونم اولش برای هر دو ما سخته که از هم دور باشیم ،اما بالاخره باید این اتفاق بیفته و من بروم سر کار ،من تو را به خداوند منان می سپارم ،و میدونم که تو هم دختر مقاومی هستی ،دلم برات تنگ میشه ولی باید به فکر آینده هم بود نازم . صبح بابا من را به سرکار رسوند و من تو ماشین گریه کردم ،نمیدونم تصمیمم درسته یا نه. از استرس تو سر کار بند نمیشدم و همش فکر میکردم یه چیزی گم کردم ،من تو را اول به خدا بعد به عزیز که میدونم خیلی برای تو زحمت میکشد سپردم . ناناز من شانس من ، سرما هم خوردی و سرفه هم میکنی ،غریبی هم که میکنی ،خیلی اوضاع خرابه ،من خیلی زود میام خونه ساعت 2 خونه هستم و...
15 دی 1393

اولین مروارید دخترم

تقریبا متوجه شده بودم میخوای دندون دربیاری ،چون هم بی اشتها شده بودی  هم بهانه گیر ،امروز که اومدم بهت غذا بدم یه دفعه قاشق به یه چیز خود وصدا داد ،در کمال تعجب دیدم که دندون فک پایین شما نیش زده ،از خوشحالی نمیدونستم چی کار بکنم ،آخه همیشه استرس داشتم و فکر میکردم تب میکنی ،ولی خدا را شکر خیلی راحت در تاریخ 1393/08/14 اولین مرواید شما نمایان شد . عزیزم یه جشن دندونی برات گرفتیم که عکسهاشو برات میزارم ،از عمو داریوش و زن عمو سمیه بابت لطفی که در این مهمونی به ماداشتند تشکر میکنم ،ایشالا در شادیهایشان جبران کنیم . از همه هم بابت کادوهایی که به دخترم دادند تشکر میکنم ، خیلی زحمت کشیدند .   ...
15 دی 1393

نمکدون مامان

عزیز مادر امروز واکسن شش ماهگیت را زدی و خدارو شکر تموم شد تا یک سالگی .   وقتی نمیخوای پستونک را بخوری از دهانت درمیاری و میچرخونی و بعد پرتش میکنی ، عاشق این کارت هستم . برای اولین بار دستهایت را به حالت دست زدن به هم نزدیک کردی حالا تا ما میگیم دست دست تو این کا را میکنی آدم کوچولوی من در تاریخ 1393/05/26 خاله سپیده از مشهد اومده بود و برای شما تاپ و دامن سوغات آورده بود ،مرسی خاله سپیده . همه دنیای مامان صمیمانه روز دختر را من و بابا به شما تبریک میگوییم ،کادو هم برای شما یه جفت گوشواره طلا خریدیم ،تقدیم با عشق به تک دخترم .1393/06/11 خیلی راحت دیگه مینشینی و با اسباب بازیهات بازی میکنی در هشت ماهگیت ...
9 دی 1393
1